کد مطلب:315561 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

لبیک «حر»
پس از شنیدن خطابه ی امام، وجدان حر، بیدار شد و جانش به سوی حق روی آورد و در آن لحظات سرنوشت ساز زندگی اش، در اندیشه فرورفت كه آیا به حسین ملحق شود و بدین ترتیب آخرت خود را حفظ كند و خود را از عذاب و خشم خدا دور نگهدارد یا آنكه همچنان در منصب خود به عنوان فرمانده بخشی از سپاه اموی باقی بماند و از صله ها و پاداشهای پسر مرجانه برخوردار گردد!



[ صفحه 200]



حر، ندای وجدان را پذیرفت و بر هوای نفس غالب شد و بر آن شد تا به امام حسین (علیه السلام) بپیوندد. قبل از پیوستن به امام، نزد عمر بن سعد فرمانده ی كل سپاهیان رفت و پرسید:

«آیا با این مرد پیكار خواهی كرد؟».

ابن سعد بدون توجه به انقلاب روحی حر، به سرعت و با قاطعیت پاسخ داد: «آری، به خدا پیكاری كه كمترین اثر آن افتادن سرها و قطع شدن دستها باشد».

این سخن را در برابر فرماندهان قسمتها به زبان آورد تا اخلاص خود را نسبت به پسر مرجانه نشان دهد.

حر مجددا پرسید:

«آیا به هیچ یك از پیشنهادهای او رضایت نمی دهید؟».

عمر پاسخ داد:

«اگر كارها به دست من بود قبول می كردم، ولی امیرت آنها را نمی پذیرد».

هنگامی كه حر یقین پیدا كرد كه آنان تصمیم دارند با امام بجنگند، عزم كرد به اردوگاه امام بپیوندد. در آن لحظات، دچار تنش و لرزش سختی شده بود. دوستش «مهاجر بن اوس» شگفت زده از این اضطراب گفت:

«به خدا قسم! كار تو شك برانگیز است، به خدا در هیچ موقفی تو را چون اینجا ندیده ام و اگر از من درباره ی دلیرترین اهل كوفه پرسش می شد، جز تو را نام نمی بردم».

حر تصمیم خود را بر او آشكار كرد و گفت:

«به خدا سوگند! خودم را میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم، ولی هرگز جز



[ صفحه 201]



بهشت را ترجیح نخواهم داد اگر چه مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند».

سپس در حالی كه از شرم و آزرم آنچه درباره ی حضرت انجام داده بود سر را به زیر انداخته بود، عنان اسب را پیچید و به سوی امام تاخت، [1] همینكه به ایشان نزدیك شد با چشمانی اشكبار، صدای خود را بلند كرد و گفت:

«پروردگارا! به سوی تو انابه و توبه می كنم، قلوب دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزاندم. یا اباعبدالله! من از گذشته ام تائب هستم، آیا توبه ی من پذیرفته است؟...».

سپس از اسب فرود آمد، فروتنانه و متضرعانه به امام روی آورد و برای پذیرفته شدن توبه اش چنین گفت:

«یابن رسول الله! خداوند مرا فدایتان گرداند. من همانم كه مانع بازگشت شما شدم و شما را در این جای سخت فرود آوردم. به خدایی كه جز او خدایی نیست، هرگز نمی پنداشتم آنان پیشنهادهای شما را رد كنند و كار را تا به اینجا برسانند. با خود می گفتم: در بعضی كارها از آنان پیروی كنم اشكالی ندارد. هم آنان مرا مطیع خود می دانند و هم این كه خواسته های شما را خواهند پذیرفت. به خدا قسم! اگر گمان می كردم آنان سخنان شما را نخواهند پذیرفت. هرگز در حق شما چنان نمی كردم. و اینك نزدت آمده ام و از آنچه كرده ام نزد خدایم توبه كرده ام و در راه شما می خواهم جانبازی كنم تا اینكه در راهت كشته شوم، آیا توبه ام پذیرفته می شود؟».

امام به او بشارت داد و او را عفو كرد و رضایت خود را اعلام داشت:



[ صفحه 202]



«آری، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو را می بخشاید». [2] .

حر از اینكه حضرت توبه اش را پذیرفت، سرشار از خشنودی گشت و از ایشان اجازه خواست تا اهل كوفه را نصیحت كند، چه بسا كسانی به راه صواب بازگردند و توبه كنند. امام به او اجازه داد و حر به طرف سپاهیان رفت و با صدای بلند گفت:

«ای اهل كوفه! مادرانتان به عزایتان بنشینند و بگریند. آیا او را دعوت می كنید و هنگامی كه آمد، تسلیم دشمنش می كنید؟! آیا پنداشتید در راهش پیكار و جانبازی می كنید، اما بر ضدش می جنگید؟! او را خواستید، محاصره كردید و او را از رفتن به شهرهای بزرگ خدا برای ایمنی خود و خاندانش، بازداشتید، تا آنجا كه چون اسیری در دست شماست، نه برای خود سودی می تواند فروآورد و نه زیانی از خود دور سازد. آب فرات را نیز كه یهودیان، مسیحیان و مجوسان از آن بهره مندند و گرازها و سگان در آن غوطه می زنند، بر او و خاندانش بستید. اینك او و خاندانش هستند كه تشنگی، آنان را از پا درآورده است. چه بد، حق پیامبرتان را در باب فرزندانش ادا می كنید. خداوند شما را روز تشنگی و هراس از آنچه درآنید - اگر توبه نكنید - آب ننوشاند...».

بسیاری از سپاهیان آرزو می كردند به زمین فروروند. آنان به گمراهی خود و نادرستی جنگشان یقین داشتند، لیكن فریفته ی هواهای نفسانی و حب بقا شده بودند. بعضی از آنان وقاحت را بدانجا رساندند كه تیر به طرف حر پرتاب كردند و این [3] تنها حجتی بود كه در میدان رزم داشتند.



[ صفحه 203]




[1] تاريخ طبري، ج 6، ص 244.

[2] الكامل، ج 3، ص 288 و 229.

[3] الكامل، ج 3، ص 288 و 229.